من مست و تو دیوانه

 

دارم برای خودم شربت درست می کنم.لیوان توی هوا تابش می دم  میگم ((این آخری را فقط برای تو  می نوشم..)) دستم روی جداره لیوان بی حس شده. این چندمین باره که از دیروز فکرت هجوم آورده توی سرم... از صبح دارم دنبال عکس آنا می گردم.چرا وقتی همه چیز  جابجا می کردم فکر امروز را نمی کردم که ممکن که دلم بخواد اینقدر سر به سرم بگذاره و لج در بیار باشه. حالا می خوام عکست لااقل عکست روبروم باشه تا این یک لیوان آخری بخاطر تو سر بکشم.

چرا...!!؟

مثل همه صبح های زندگیم قبل از هر اتفاقی روزم را با پیاده روی شروع کردم.حالم تا الان خوب بود که توی خبرها خوندم یک پسر نوجوان14 ساله با دیدن کارنامه اش خودکشی کرد!!!!

خانه جای دیگریست

بی مقدمه بگویم دلم برای اینجا تنگ شده بود. آدم های که معتاد به نوشتن هستند قبل از اینکه استخوان هایش از درد ننوشتن بترکد به هر دری می زنند تا  راهی برای نوشتن پیدا کنند...پس شروع کردم مثل قدیم گوشه حاشیه کتاب ها نوشتم و گه گاهی روی تکه کاغذی و چسباندم روی در یخچال که یادم باشد ادامه اش بدهم... اما مثل خیلی از متن های نیمه کاره رها شد و رفت و هیچ سر انجامی نگرفت.. اصلن نوشته ی که خواننده نداشته باشد معنا و مفهومی ندارد.  می شود خوره جان که دارد ذره ذره گوشت تنت را از درون می خورد. دوستی پیشنهاد یک وبلاگ جدید داد،...چند خطی در وبلاگ جدید نوشتم اما امان از درد پنهانی که به سراغت می آید و باز دنبال بهانه ای تا یادت بماند خانه جای دیگر است.خوشحالم دوباره به خانه برگشتم. و بیشتر از همه  خوشحالم دوستانی چون شما دارم .