من مست و تو دیوانه

دارم برای خودم شربت درست می کنم.لیوان توی هوا تابش می دم میگم ((این آخری را فقط برای تو می نوشم..)) دستم روی جداره لیوان بی حس شده. این چندمین باره که از دیروز فکرت هجوم آورده توی سرم... از صبح دارم دنبال عکس آنا می گردم.چرا وقتی همه چیز جابجا می کردم فکر امروز را نمی کردم که ممکن که دلم بخواد اینقدر سر به سرم بگذاره و لج در بیار باشه. حالا می خوام عکست لااقل عکست روبروم باشه تا این یک لیوان آخری بخاطر تو سر بکشم.

اینجا مینویسم تا مغزم خالی شود، شما چیزهای که میخوانید از مخیله یک انسان به ظاهر امروزی ست... اما در درونش آتشفشانی ست از چرایی، که در جوش و خروش است.! این نوشتهها عصاره آن همه است...