تغيير موجوديت
هنوز عرق سفرمان خشك نشده بود كه هئيت مديره جلسه گذاشت و از من خواستند گزارش سفر به گرجستان و ارمنستان را دو لپي ارائه كنم.
هميشه در تعجب بودم اين افراد با كلي تضادها و تفاوتهاي كه از زمين تا آسمان مي رسد، چطور زير يك سقف جمع مي شودند بدون اينكه بهم آسيبي برسانند!
انسانهاي كه طمع ماندگاري و جاودانگي آنها را تا خِرخِره غرق كرده در حقيقت شباهت بيشتر به اقتاپوس دارند تا يك موجودي با دو دست.
اعضاي پير و جوان " كه جانشينان پدر هستند" با صورتهاي گل انداخته كه تنها مشتاق هستند خبر خوب از زبان من بشنوند زل زدنند به لبهايم... سرم را بلند ميكنم و تك تكشان را مخاطب قرار ميدهم و كلي از فحش هاي كه هيچ وقت به زبان نياورده ام يكجا سرشان خراب ميكنم.
صداي رئيس مرا بخود مي آورد، دوستان قبل از شروع آقاي مهندس خبر خوشي به ايشان بدهم تا ايشان هم خبري خوشي به ما بدهد.
حقيقتش اعضايي هئيت رئيسه با هزينه تحصيل دكتري شما موافقت كردنند. البته با يكسري تعهدات ساده كه خوب مي دانم چيز خواستي نيست .... سرم داغ شد. چه زندگي نكبت باري و به چه راحتي فروخته شدم و زنجير را به دست و پايم بستند. به همين راحتي...
آخرهاي حرف رئيس نمي دانم كه چه گفت همه دست مي زنند. و تبريك مي گفتنند بهم.... مباركت باشه مهندس مباركت باشه .....سينه ام صاف مي كنم و بهترين گزارشي كه مي توانستم ارائه مي دهم وآنها راضي ميشوند توي گرجستان سرمايه گذاري كنند و از همه مهمتر بيشتر از گذشته پول بيشتري به جيب خواهند زد، با من كه حالا چند دست ديگر درآورده بودم خداحافظي كردند.
* عکس از نوید ریحانی
اینجا مینویسم تا مغزم خالی شود، شما چیزهای که میخوانید از مخیله یک انسان به ظاهر امروزی ست... اما در درونش آتشفشانی ست از چرایی، که در جوش و خروش است.! این نوشتهها عصاره آن همه است...