خواب های سه ساعته

سعی میکنم تمرکزم را روی کتابی که مقابلم باز کردهام بگذارم. اما همش خوابی که دیشب دیدهام در مقابلم چشمانم بجای کلمات دیده میشوند.
دیشب خواب زنی را دیدم که یک پا داشت؛ هر لحظه که نزدیکتر میشد صدای خِر خِرش بیشتر میشد... امروز زنی را دیدم که یک پا داشت. نزدیک شدم تا ببینم میتوانم صدای خر خرش را بشنوم.
دهانش را باز کرده بود. لاله گوشم را گاز گرفت. دردی نداشتم تنها ترسی داشتم از اتفاقی که در حال رخ دادن است. غریزه به من میگفت که باید فرار کنم. به پاهایم که نگاه کردم تنها روی یک پا ایستاده بودم.
عکس:Richard avedon
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۰ ساعت توسط مـــهــاجـــر
|
اینجا مینویسم تا مغزم خالی شود، شما چیزهای که میخوانید از مخیله یک انسان به ظاهر امروزی ست... اما در درونش آتشفشانی ست از چرایی، که در جوش و خروش است.! این نوشتهها عصاره آن همه است...