آدم های مثل من هیچ چیزی رضایتشان را جلب نمی کند. من که خانه به دوش این کشور و آن کشور شدم.و هنوز هم هیچ سرزمینی مرا در خود جای نمی دهد. به این می اندیشم که کدام خاک می خواهد مرا در آغوش بگیرد.؟

یک زمانی سیاسی ترین دانشجوی دانشگاه بودم. یک آیدآل گرا، و مسئولین به من بر چسب پوپولیسم می زدند. مدام  به حراست احضار می شدم. می دانستم چه می خواهم . اما دیگران باور نداشتن. من هم باور کردم . نمی شود جایی ماند که باورت ندارند.

کوچ کردم. به سرزمینی که نمی دانستم مرا می بلعد و برای همیشه جسمم را در تسخیر خود نگه می دارد. اما می دانم روحم یک لحظه ای نیست که در هوای تو پرواز نکند.

این چند خط برای حال هوای اسفند در ایران نوشتم.