اواخر ماه اکتبر، هوای شهر بوردو سرد است. گویی زمستان زود‌تر از همیشه می خواهد بیاید... آواز کلاغی از آن طرف پارک می‌آید. دوست دارم جای سوار شدن اتوبوس مسیری را پیاده بروم. آنا به گوشی موبایلم زنگ می‌زند. صدایش مضطرب است. اتفاقی که نباید می‌افتاد، حالا افتاده. نمی‌دانم باید ناراحت باشم یاخوشحال! چرا هنوز دارم ازآنا می‌نویسم!؟ چرا باید از خوشبخت شدن کسی دلگیر باشم.!؟ هوای دلم بارانی ست. دوست دارم تا محل کارم پیاده گز کنم. مرد که گریه نمی‌کند. مرد که سرش از غصه پایین نمی‌اورد. مرد که دوست داشتنش را اشکار نمی‌کند. مرد که دیوانه و شیدا نمی‌شود.... دنیای مردانه چقدر ساده و حقارت آور است.
سردم است. دارم می‌لرزم.! نه، دارم گریه می‌کنم.... آواز کلاغی از آن طرف شهر می‌آید، می‌خواند. شهر بدون کلاغ‌ها معنا ندارند. دلم می‌خواهد بال در بیاورم، روی آن درخت بلوط بنشینم. لانه بسازم. جفت بگیرم. شب نشینی با همسایه‌ها بروم. جفتم تخم بگذارد. دلشوره بزرگ شدن جوجه‌ها پیدا کنم. برایشان  دغدغه پیدا کردن غذا داشته باشم... دغدغه دغدغه، دغدغه دغدغه..... و باز دغدغه جدایی جوجه کلاغ‌هایم که بال در می‌آورند و پرواز می‌کنند.. و من تنها می‌مانم، اینبار با جفتم....
کلاغ‌ها را بیشتر از هر پرنده‌ای دوست دارم. دوست دارم نه اینکه خودم کلاغ شده‌ام نه از اساس کلاغ بودن را دوست داشتم. انا می‌گوید ((در چرخه تکامل قبل‌تر حتمن یک کلاغ بودی. یک کلاغ پیر، غرغرو خِپِل...)) سرم را از زیر پتو در می‌ آورم می‌گویم ((هر چه بودم موجود وفاداری به جفتم بودم. به جوجه کلاغ‌هایم به خانه‌ام، ... به سرزمینم))
سرم را دوبار زیر پتو می‌کنم. با صدای خفه‌ای می‌گویم ((هر چه بود برای گذشته بود، الان دیگر هیچ چیز نیستم. کلاغ‌ها برای جفت‌هایشان مبارزه می‌کنند. بال می‌شکنند. نوک کج می‌کنند...))
آنا می‌خندد. لبانش را جمع می‌کند. مثل لب ماهی برکه‌ها تکان تکان می‌دهد... می‌گوید ((می‌دونی حالا که خوب فکر می کنم حق با توِ ! آخه کی دیده یک ماهی خوشگل گل پری با یک کلاغ پیر و بد اخلاق خِپِل ازدواج کنه!؟)) و آنا باز می‌خند و لبانش را غنچه می‌کند مثل ماهی و گونه‌ام را می‌بوسد... 

راست می‌گفت! آخه کی دیده که کلاغ به خواستگاری ماهی برکه‌ای برود و از او بخواهد بیاید بالا درخت بلوط خانه‌ای بسازد...!! دنیای مسخره‌ای شده. دلم از این همه تضاد‌ها می‌گیرد. برای ماهی برکه آرزوی خوشبختی می‌کنم. صدایش شکل آب است. ساده و یک دست... سردم است. می‌لرزم.. از تنهایی می‌ترسم.