آنجا که هستی همه چیز خوب است
این ها را یک کودک پنج ساله فکر نمی کنه.اندیشه های کسی که وارد سی و ششمین سال از زندگیش شده. شاید نقل این افکار برای من قدری سخت باشه. اما حقیقتن به این چیزها فکر میکنم. اینکه دوباره روزی مادرم را خواهم دید!؟ آیا او مرا می بیند!؟ اصلن دنیایی پس این دنیای دیگر هست!؟ بعد ترس برم می دارد که مبادا دروغ بزرگی باشه... نمی خواهم به قسمت آخرش عمیق فکر کنم. اما نمی تونم تظاهر کنم که به آن فکر نکرده ام. نمی دونم نوشتن این مطلب این موقع از سال درسته یا نه اما وقتی ذهنم پر میشه از این فکرها دیگه نمی تونم جلوش بگیرم.دلم از این می ترسه که کسی پشت این پرده نباشه.
من هم به سهم خودم به همه مادران دنیا تبریک میگم.حضور مادرتان را قدر بدانید.
+ نوشته شده در جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۹۴ ساعت توسط مـــهــاجـــر
|
اینجا مینویسم تا مغزم خالی شود، شما چیزهای که میخوانید از مخیله یک انسان به ظاهر امروزی ست... اما در درونش آتشفشانی ست از چرایی، که در جوش و خروش است.! این نوشتهها عصاره آن همه است...