تمام قد به احترام عشق
یک رادیو ترانزیستوری هست که پدر میگه هیچکدوم از این دیجیتالیها به گردش هم نمیرسند!!! یا اون پنکه رو میزی قهوی رنگ آلمانی که لنگش جای ندیدم. این قسمت از خونه بیشتر از هرجای این ساختمون قدیمی دوست دارم.
روی چهار پایه کوچیک داخل اتاق نشسته ام ، بوی کتاب حس خوبی به من میده.
حس وحال مثنوی هست از قفسه میکشم بیرون پشت جلد نوشته شده با تصیح " نیکلسون آمریکایی" کتاب کنارش بهترین اندیشهای مولانا از بانو "آنه ماره شميل "، کمی آن طرفتر "پرفسور چیتیک" انتهای قفسه چند کتاب از مولوی پژوهان جوان و جویای نام مثل ٬" گولپینارلی" ترک، جای برای خجالت کشیدن نیست ، نه اینکه این یاد آوری شرم آور نباشه و از طرفی درسته که پیشاوری مولانا و میراثش چهانگیره اما ما چیکار میکنیم .؟!
دنبال ی تور خوب میگردیم که با یک اسم پر طمطراق که فلان امکانت در اختیار میگذاره تا از بازارهای داغ قونیه و استانبول و ... برای خرید فقط خرید دیدن کنیم.
میترسم این روندی که بخش فرهنگ این مملکت در پیش گرفته بزودی خیلی زود مجبور بشیم چندتا از این مفاخر را از چین وارد کنیم.
اینجا مینویسم تا مغزم خالی شود، شما چیزهای که میخوانید از مخیله یک انسان به ظاهر امروزی ست... اما در درونش آتشفشانی ست از چرایی، که در جوش و خروش است.! این نوشتهها عصاره آن همه است...