توقع زیادی از زندگی ندارم ، سه چیز کفایتم می کند :
سبکی ناشی از نوشیدن فنجانی قهوه با کسی که دوستش دارم ،
رخوت ناشی از مطالعه روزنامه عصر در وان پر از آب حمام ،
شادی ناشی از راه رفتن کودکانه ، با دستانی به شکل صلیب در آمده ، روی جدول کنار خیابان .
این یک فلسفه پیچیده ، همانند آنچه فلاسفه در رساله هایشان جنجال می کنند نیست ،و نه یک اظهار نظر ادبی ، همانند آنچه نویسندگان آداب دان روزگار ما روی کاغذ بالا می آورند ،و نه یک ایدئولوژی دینی ، از آنگونه که روحانیون ادیان مختلف در سراسر جهان سعی در زنجیر کردن انسان به خدا از طریق آن دارند .
این درست به سادگی تماشای سایه یک درخت بر سنگفرش پیاده رو است : نوری که می گذرد و نوری که عبور نمی کند .
فلسفه زندگی چیزی جز این سه پدیده درخشان نیست : فنجان قهوه، وان حمام و جدول کنار خیابان.