فکر کردم عاشق شدم
سلام خانم سفيد برفي............ديشب با قرصهاي مختلف خوابم برد.... نميدانم خانم سفيدبرفي ازغم نان است يا از قرار گرفتن در جاده انتظار...كسي صدا كرد مرا.... كسي خواند مرا....من اينجايم اينجا...در پستترين نقطه آفرينشخيال كردم عاشق شدم ...ديدم جز خودم كسي نبود.... ديدم پرواز كردم بالاتراز بلندترين ساختمانها نه بالاترازهر قله ايي همه چيز برايم كوچك بوددرست مثل يك نقطه....بخودم آمدم خانم سفيد برفی اما كسي نديدم....فكر كردم عاشق شدم....
.
+ نوشته شده در شنبه ۴ مهر ۱۳۸۸ ساعت توسط مـــهــاجـــر
|
اینجا مینویسم تا مغزم خالی شود، شما چیزهای که میخوانید از مخیله یک انسان به ظاهر امروزی ست... اما در درونش آتشفشانی ست از چرایی، که در جوش و خروش است.! این نوشتهها عصاره آن همه است...