وقتی گوشهایم خاموش است
حال روز این روزهای من این است، قیافه عبوس که ب قول مادرم با یک مَن عسل هم نمی شود خورد. و صد البته گوشهای که دوباره شنوایش را از دست داده است.
سابقه ناشنوایی من ظاهرن به شیرخوارگی من بر می گردد که همه اهل فامیل را نگران کرده بود که، نکند یک بچه گنگ بدنیا آمده است. اما غافل از آنکه این طفل با اندک سرماخوردگی گوشش خاموش می شود.دوران مدرسه از این فرصت استفاده ها می کردم چند روزی بخاطر سرماخوردگی بخصوص ناشنوایی در منزل سیر کارتون می دیدم، حال بهانه ای ست برای سرکار نرفتن و جواب موبایل ندادن.در کل فعلن شنوای تعطیل است تا چند روز آینده که این گوشها بلکه صدای بشنود. اما مهمترین قسمت این قضیه اینکه لذتی در این نشنیدن موقت وجود دارد که خدا می داند.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۹ ساعت توسط مـــهــاجـــر
|
اینجا مینویسم تا مغزم خالی شود، شما چیزهای که میخوانید از مخیله یک انسان به ظاهر امروزی ست... اما در درونش آتشفشانی ست از چرایی، که در جوش و خروش است.! این نوشتهها عصاره آن همه است...