دلم هوای پریدن از روی چاله آبی را دارد
گاهی دوست دارم چند خط کوتاه بنویسم، تا بگویم هستم. این تنها نشانه بین من توست. گاهی مثل حالا دوست دارم عقل را کنار دستم بگذارم و چشم بدوزم به بازی گوشیهای دلم، که بگویم هستم. این تنها نشانههای ست که از من سراغ داری.
از روی چالههای آب میپرم، هیچ کس مرا به این شکل ندیده است. به غیر از تو.! و این تنها نشانه یست بین من و تو. تو غصه این پای چلاغم را میخوری که چگونه چالههای آب را یکی پس از دیگری میپرم، هیچ کس به غیرتو، مرا این شکلی ندیده است!اصلن دوست دارم کسی جایی مدام غصهام را بخورد. هی بگوید ناهار چه خوردی!؟ یک فنجان چای سبز روزنهات را میخوری؟ حیف چشمان سبزت نیست که پای این پروژه سیاه کردی.!! امروز چند نخ سیگار کشیدی.!؟ اصلن دوست دارم تو از میان آن همه دلمشغولی روزنهات تنها دلمشغولیت من باشم. مدام از من پر و خالی شوی... راست میگویی، یک شب شد هزار شب و تنها این نشانه از من باقی ست که میگویم همه چیز خوبه، خوب است.!
روزهایم از تو، بیتو بودن سر رفته است. و این را نمیدانم نشانه خوبی ست یا نه!؟ نمیدانم به این کوفتی چه میگویند.!؟ شرح بیچارگی، شرح افسردگی، شرح سالهای سال خوردگی... هر چه است چیز کوفتی، بیخودیست که حوصله خودم از خودم سر رفته. نمیدانم چه مرضی ست! مدام دلم هوای پریدن از روی چالههای آب را میخواهد! میدانی وقتی کسی نیست غصه پای چلاغت را بخورد!، پریدن از یک چا له آب مثل شاشیدن به همه اعتقادهای ست که داری. پس میگذاری مدام زندگی، خرابکاریش را رویت پیاده کند تا مبادا از تکاپوی زندگی عقب بیافتی.
اینجا مینویسم تا مغزم خالی شود، شما چیزهای که میخوانید از مخیله یک انسان به ظاهر امروزی ست... اما در درونش آتشفشانی ست از چرایی، که در جوش و خروش است.! این نوشتهها عصاره آن همه است...