چـه زود، چـه دیر

مدتی ست با خودم عهد کردم که دیگر اخبار نخوانم و یا مدام به کانال خبرگزاریها چشم ندوزم. باید اعتراف کنم به این عهدم وفادار نماندم.
این روزها دارم سعی میکنم که پیپ نکشم. باید اعتراف کنم. نتوانستم کنار بگذارم.
دارم سعی میکنم شبها زود به رخت خواب بروم اما هر بار ساعت خوابم کمتر میشود.
دارم سعی میکنم این پایان نامه لعنتی را تمام کنم. اما هر بار که نگاه میکنم. همه چیزش مانده و من هنوز کلی راه دارم.
دارم سعی میکنم به اطرافم دل بدهم اما همه چیز برایم معمولیتر از گذشته میشود.
دارم سعی میکنم با محیط ارتباط بر قرار کنم تا قالبها را بشکنم. اما هر روز تنهاتر میشوم.
سر انجام به این نتیجه میرسم. سعی و تلاشم بیهوده است. هیچ فایده ی ندارد. شنا کردن بر خلاف جریان رودخانه سر انجامش خستگی زود راس است. بگذار هر طور که میخواهد پیش برود. خیلی زود نوبت من هم فرا خواهد رسید. چه زود ،چه دیر.
اینجا مینویسم تا مغزم خالی شود، شما چیزهای که میخوانید از مخیله یک انسان به ظاهر امروزی ست... اما در درونش آتشفشانی ست از چرایی، که در جوش و خروش است.! این نوشتهها عصاره آن همه است...