من مردی را می‌شناسم که، تمام این هفته را به خودکشی فکر می‌کرد. به اینکه بود یا نبودنش چه اهمیت دارد؟

من مردی را می‌شناسم که ،زیبایی‌های زیادی را می‌شناخت اما همه را فراموش کرده. بی‌دلیل و با دلیل.
من مردی را می‌شناسم که، از بعضی چیز‌ها عذاب وجدان دارد. مردی که تمام جرات مندیش را جایی گم کرده است.
من مردی را می‌شناسم که، همه دوستانش را دوست دارد. اما دوست دارد تنها بدون دوستان بگذارند.
من مردی را می‌شناسم که، قلبش مهربان است. خیرخواه، اما تصور یک موجود احمق را در درونش دارد.
من مردی را می‌شناسم که،نوشتن را دوست دارد .و از اینکه کتاب بنویسد. در پوست خودش نمی‌گنجد اما هرگز یک کلمه ننوشت. هرگز کتابی ننوشت که کسی بخواند. تنها ژست یک نویسنده را گرفت.
من مردی را می‌شناسم که،دیگر نمی‌خواهد باشد. اما تنها یک رشته محکم او را نگه می‌دارد. خیلی محکم. خیلی سخت. و همه سعی او برای پیدا کردن و جدا کردن آن رشته است.
من مردی را می‌شناسم که ،مستعد قاتل شدن بود. اما جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کرد خوب بود و پاک. اما او دوست داشت قاتل باشد.
مردهای که من می‌شناسم. هر روز در حسرت همه این اتفاقات بسر می‌برند.

* مرگ 26 دانش آموز دختر . در اثر واژگون شدن اتوبوس را به همه ایرانیان آزاده تسلیت می گم. ای خاک مهربان باش با اندامشان مهربان باش.