زن:سلام خسته نباشی.

مرد:سلام.

زن :حالا دیگه آخر سفرت رو می‌ذاری برای من. !؟

مرد: انتظار دیگه‌ای داشتی؟

زن: فکر نکردی حسودیم می‌شه حتی یه قدم بدون من جایی بری؟

مرد: من یه قدم بدون تو جایی نرفتم.

زن: چرا رفتی و من همهٔ این مدت اینجا تنها نشسته بودم، این طرف. و اون طرف خالی بود.

مرد: باهام بودی اینجا (توی قلبم) و اینجا (تو سرم).

زن :اگه من اینجام (تو سرت) پس اون چیه توی دستت.

مرد:به اونم حسودی می‌کنی؟

زن: دست خودم نیست.

مرد:کاشکی یه خورده بد بودی 

زن: از این بد‌تر که دارم تنهات می‌ذارم.

مرد:این منم که دارم... میرم.